سلسله بر دست در برج اقبال
پنج صبح در هفته،
پنجاه هفته در سال،
خورشيدم در آينه اتوبوسها طلوع میکند،
و هر روز در عدالت خانۀ قديمی
و هر روز در عدالت خانۀ قديمی
بر روی ميزی کوچک
مقداری خرده ريز، و تَلی از احضاریه.
(وِلْوِله عشق ميان حروف پشتش).
پروندههای سرگردان،
در ماشين کپی تکثير میشوند،
در ماشين کپی تکثير میشوند،
و دلتپشهای زبانم
در رگ بيگانهترين الفاظ.
در رگ بيگانهترين الفاظ.
هر غروب،
در بازگشت به خانه،
پیگيرِ روزهای گم شده ام
- در لس آنجلس -
راه، بر عابرين میبندم،
و از پليس گشت
سراغ جوانی ی زنی را میگيرم
که در برج اقبال، سلسله بر دست داشت.
در خانه، ماشين پيامگير،
صدای عاشق را با آرزوی
پیگيرِ روزهای گم شده ام
- در لس آنجلس -
راه، بر عابرين میبندم،
و از پليس گشت
سراغ جوانی ی زنی را میگيرم
که در برج اقبال، سلسله بر دست داشت.
در خانه، ماشين پيامگير،
صدای عاشق را با آرزوی
اشکهايم برگ سوختۀ ياس را
سيراب میکند.
سيراب میکند.
و آن گاه، گردشی در کتابها
و شلال لباسها.
خواندن، نوشتن، پختن،
تايپ کردن
، شستن، ساييدن،
بافتن خاطرات؛
جو دانه زدن:
تار به تار، دانه به دانه،
يکی از رو، يکی از زير،
يک رَج، سرخابی، يک رَج، به رنگ اندوه.
و شب که میشود
تا رخوت عادت، جانم را نپوساند
و شلال لباسها.
خواندن، نوشتن، پختن،
تايپ کردن
، شستن، ساييدن،
بافتن خاطرات؛
جو دانه زدن:
تار به تار، دانه به دانه،
يکی از رو، يکی از زير،
يک رَج، سرخابی، يک رَج، به رنگ اندوه.
و شب که میشود
تا رخوت عادت، جانم را نپوساند
برگرفته از مجموعه شعر "سلسله بر دست در برج اقبال"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر