پرتابِ نقل وُ سکه وُ پولک،
سنجی که به هم میکوبند
و دَفی که در هوا میگردد دست به دست.
گفتم: - صدای پرتا بِ سنگ می آید.
گفتند: - نوای مبارک باد است این.
تلنگر ِ سنگریزه بر کاسهی تار وُ سه تار
و هیس هیس ِ نجابت در کاسهی سر.
سنگ وُ غبار، ارمغانم
و سر ِ شکسته پیچیده در تور.
خواستم بگويم: - ........
گفتند: - مبارک است پرتابِ این وصلت.
و خواندند: - گِله گِی هات به سَرَم
واسه ی عروسی پسرم.
گلایه از که کنم؟
آنجا که مهربانی
پنداری بیش نبود
پوزخند را بر پوزههاشان ندیدم
و در وَهم ِ تور وُ پولک وُ پودر
حاشا کردم سقوطِ سنگِ اول را.
در جدال ِ طناب وُ گلو
دست وُ پا می زدم آن بالا
و بر تماشاگرانم غسل واجب میشد.
وقتی پرواز ِ پرنده را به خاک می دوزَد
پرتابِ سنگ و آجر،
وقتی طناب با گلو پیوند میخورَد
دیگر چه فرقی می کند
چه عروسی، عزا
چه عزای عروسی.
بهشت، ارزانیی جلادانم؛
بگذار هِی به دور ِ خود بچرخند وُ
بگویند: - گُرگم وُ گله می بَرَم.
و ندانند چهطور
ناخنهایم را سوهان می زنم
به قصدِ چشمهاشان
تا خوبتر ببینند بوسهی عاشقانهای را
که از یار گرفتهام.
به عروسیام بیا!
رودخانه هرگز نمیایستد؛
برنمیگردد آبی که در آن تن شستهام.
در شبِ صعودِ گیسویم
بوسه ی عاشقانه ی یار
حتی سیاهیی قبر را
روشن کرده است.
ژانویه 2008 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر