شعر بالنده پرتو
نقد مجموعه شعر زمینم دیگر شد
نوشته دکتر عليرضا زرّين
شاعر، منتقد ادبی، استاد پيشين دانشگاه کلرادو در رشته ادبيات تطبيقی.
با تمام دشواریها که در راه آن دسته از شاعران ايرانی وجود دارد که هزاران فرسنگ دور از زادبوم خودمیزيند و مینويسند، خوشبختانه پس از گذشت دورهای که شايد تمام دهه شصت را در برمیگرفت، کم کم شاهد بالندگیِ قابل توجهای در شعر تعدادی، هر چند انگشت شمار، از اين گونه شاعرانيم. از ويژگیهای بارز اين بالندگی، درخشش کم سابقهای است که در کار چند زن شاعر و نويسنده و منتقد مشاهده میشود که هر کدام طبيعتاً مرحلهای ديگرگون از کار هنری- ادبی خويش را طی میکنند. يکی از اين زنان که سالها فعاليت هنری- ادبی داشته، پرتو نوریعلا است که دفتر تازه شعر او «زمينم ديگر شد»، بهانهای فراهم آورد برای نوشتن اين مقاله کوتاه.
هرچند عنوان زمينم ديگر شد، تنها واژه «ديگر» را با کتاب تولدی ديگر از فروغ فرخزاد مشترک است، اما فراسوی اين اشتراک ناچيز واژگانی، آنسان که فروغ، پرتو نيز با اين دفتر، آغازی نوين را بر کار شعر و شاعری خود نويد میدهد. قصد در اين جا مقايسه اين دو کتاب يا دو شاعر نيست؛ تنها برآنم که نشان دهم پرتو در برخی از اشعار اين دفتر بهراهی رفته است و بر زمينی خود را قرار داده که جغرافيای گستردهتری از شعر پارسی بهطور اعم و شعر زنان بهشکل اخص را ترسيم میکند و مینگارد. نهايتاً شعر تَر و تازه پرتو بخشی از روندی نوآورانه و پوياست که میرود تا فصل درخشان ديگری بر شعر سترگ فارسی بيفزايد.
بطور کلی شايد بتوان اشعار اين دفتر را بهسه بخش تقسيم کرد:
۱- شعرهايی که بهمناسبت رويدادهای مشخّص يا غير مشخّص اجتماعی_سياسی سروده شدهاند.
۲- شعرهايی که تجربههايی زيبايند در نوعی شعر که بهحسيّات و جسميّت زن ارج مینهد و شايد بشود گفت که گوشهای از بخش شعر اروتيک Erotic. آن را تشکيل میدهد.
۳- شعرهايی که از لابيرينتهای Labyrinth. ذهنی عبور میکنند و از خاطرههای دور و نزديک و آگاه و ناخودآگاه، حجمی از تصوير و تغزّل و حماسه زنی شاعر را بهوجود میآورند که از سفری تاريخی و تقريباً مهلک، جانی سالم، اما پُر از تجربههای تکان دهنده، بهدر برده است. من از اين سه قسم شعر او، توانايی و درخشش ويژه او را در دو بخش دوّم و سوّم میدانم و از بحث در باره بخش نخستين درمیگذرم. همين قدر میگويم که پرتو در بخش اول اشعارش، هنوز با گذشته شعری خود و سنّتی که پشتوانه اوليّه شعر او بوده، مرتبط است و از نظر زبان و انديشه در حال و هوای کتابهای پيشين خود سير میکند. خوشبختانه تعداد اين گونه اشعار در اين دفتر بهمراتب کمتر از اشعار انواع ديگر اوست.
آری، در شعرهای بخش دوّم و سوّم است که پرتو قطعاً با گذشته شعریاش فاصله گرفته و شاعری شده که رهنوردِ راههای دراز و سفرهای طاقتسوز بهسرزمينهای ناشناخته است. اين رهپويی، هم در سطوح گوناگون واژگانی، تصويری و بيانیِ اشعار او مشاهده میشود و هم در وجوه معنايی و درونمايگیِ شعرش:
دوان بههر سوی / راهی پوييد / مغلوب نبردی که / درها را بست وُ / پردهها را فروگذاشت. .(۴)* يا آن جا که میسرايد:
سالهاست که میدوم / پاهايم / پيش از فرمان ذهن / کار میکنند / شانههايم سنگی است / و لبانم خاموش.(۱۶) در جای ديگر مینويسد: اينک در دورترين افق غربی ی زمين / در چهارمين خزان ميانسالی / طی کردهام چهار / ده درخت شرقی ی عمرم را.(۵۰) اين گونه در سطح درونمايه و واژگان رهپوييدن، هم معنايی مکانی دارد و هم زمانی. او، دست کم، دو گونه مسافر است: نخست مسافری که در راه گام میزند و از کشوری بهکشور ديگر میرود، و دو ديگر، مسافر سفری کاملاً ذهنی است که بدان طريق بخشی از دورههای زندگی خود را، از کودکی تا ميانسالی، همسفر با خواننده مشتاقش طی میکند: در سپاهان / ايمان آوردم / موهای بورم را / حنا بستند/ روبنده بر صورتم بنهادند. (11)
دوان بههر سوی / راهی پوييد / مغلوب نبردی که / درها را بست وُ / پردهها را فروگذاشت. .(۴)* يا آن جا که میسرايد:
سالهاست که میدوم / پاهايم / پيش از فرمان ذهن / کار میکنند / شانههايم سنگی است / و لبانم خاموش.(۱۶) در جای ديگر مینويسد: اينک در دورترين افق غربی ی زمين / در چهارمين خزان ميانسالی / طی کردهام چهار / ده درخت شرقی ی عمرم را.(۵۰) اين گونه در سطح درونمايه و واژگان رهپوييدن، هم معنايی مکانی دارد و هم زمانی. او، دست کم، دو گونه مسافر است: نخست مسافری که در راه گام میزند و از کشوری بهکشور ديگر میرود، و دو ديگر، مسافر سفری کاملاً ذهنی است که بدان طريق بخشی از دورههای زندگی خود را، از کودکی تا ميانسالی، همسفر با خواننده مشتاقش طی میکند: در سپاهان / ايمان آوردم / موهای بورم را / حنا بستند/ روبنده بر صورتم بنهادند. (11)
سفر اين بار، سفری بهدرون و سفری بهگذشته است.
در سفرهای پُرتوش و تلاش شعریاش اما پرتو از يکسو بيانگر آرزوهای پايمال شده يک نسل است و از سوی ديگر بهشکل ويژهتری نماياننده دردها و رنجهای هزاران ساله زنان در اجتماعاتی است که دست کم از نظر ذهنی و ارتباطات اجتماعی، در زندان قرون وسطايی گرفتار ماندهاند:
میجنگم / میجنگم / در سرزمينی که / نريان تعصّب / در فاصله خانه تا گور / ماق میکشد / همراه با زادنم میجنگم/ چون زنم.. (۵۶) پرتو اما جستجوگر و پرده درا، جسور و سرزنده است. هم آن جا که نُهتوی خاطرات خود را میکاود و هم در جايی که بهديدار و لمس عريانیی لحظههای روان زمان، آغوش میگشايد و زن بودن خود را جشن میگيرد: خلقت تو/ بینيازیام را میستاند / سراها را میسوزد / عشق را رها میکند. / جسم میبالد / نور میشکوفد.. (۹۲
بدينسان چه آن زمان که در لحظههای ناب عشق و شعر دَم میزند و چه بههنگامی که از سفرهای دشوار ذهنی و کشمکشهای زندگیاش بهمثابه يک انسان و يک زن آگاه میسرايد، شعر پرتو در خور توجه و سزاوار تحسين است. در اصل، شعر او بهآن چنان مرحلهای از بالندگی رسيده که همانند گنجی سر بسته و پنهان، از چشمان سادهنگر و اذهان آسانجوی مصون میماند. بیدليل نيست که انديشههای سهلانگار نمیتوانند با شعر پرتو همراهی کنند. نه اين که او خود را برتر از ديگران میشمارد يا نخوتی در ذات شعر اوست، حقيقت اين است که شعر پرتو با نيروی کاوش ذهنی و تخيلیاش از چنان سيّاليتی روايتی و تصويری مايه گرفته است که ديگر انديشههای معتاد به منطقهای بوطيقايی کهنه را دور از مدار جذب خود قرار میدهد. از آن روست که شعر او تبديل بهگنجی سر بسته امّا افسون کننده میشود که برای لمس و دريافتش بايد اندکی خطر کرد. برای آن که دريابنده چنين شعری بود، خواننده بايد دست کم نيمی از شجاعت شاعر را دارا باشد و بهياد بسپرد که پا بهقلمروی ناخودآگاه شاعر و اقليم ذهنيّت شفّاف او نهاده است: جامه از تنم بهدر کردند/ در حمامی که / گرم و خالی بود/ بافتههای گيسويم را / از هم گشودند، / آبشاری که ديگر بهخوابم نيامد. (۱۳) . پرتو خود چنان بیدريغ و بیپرواست که نه تنها بهاين گونه سفری ذهنی تن درمیدهد، بل از آن توشه شعری و يادگارهای روحی برمیدارد و از آن پس نيز بهعملی حتی بیباکتر دست میيازد: رهآوردهايش را با ديگران سهيم میشود، البتّه بهشرط آن که ديگران نيز برای بهدست آوردنشان حاضر باشند که کمی از رنج شاعر را بهجان خود ارزانی بدارند. بهترين نمونه اين گونه شعر او، و شايد پُر ظرفيّتترين شعر اين دفتر، شعر بلند «زمينم ديگر شد» میباشد که نام دفتر از آن برگرفته شده است. در مجموع، شعر پرتو گسترده و بخشنده و مهربان است و انگار برای هرکسی در خورِ خواست و خواهشاش، نويدی و هديهای دارد. در عين حال نيز شعری است که کم کم برّندهتر و موجزتر و متمرکزتر میشود؛ از آن چه غيرواقعی و مجرّد است، حذر خواهد کرد و «پرندگان»ی را که قصد «آموزش نبرد» دارند با نامهای مشخصشان خواهد خواند. اما در همين مقطع و هم اکنون، پرتو در بيشتر اشعار دفترش، «زمينم ديگر شد»، مجموعهای آفريده که میتواند سرمشقی باشد برای شاعران جوانتر و سرچشمه حظّی برای آنان که دوستداران واقعیِ شعر پويای امروزيند. *شمارههای درون کمانهها، شماره صفحات کتاب «زمينم ديگر شد» است. برگرفته از نشريه ادبی بررسی کتاب، سال چهارم، شماره ۱۶، لس آنجلس، زمستان
۱۳۷۲ ٌّ
میجنگم / میجنگم / در سرزمينی که / نريان تعصّب / در فاصله خانه تا گور / ماق میکشد / همراه با زادنم میجنگم/ چون زنم.. (۵۶) پرتو اما جستجوگر و پرده درا، جسور و سرزنده است. هم آن جا که نُهتوی خاطرات خود را میکاود و هم در جايی که بهديدار و لمس عريانیی لحظههای روان زمان، آغوش میگشايد و زن بودن خود را جشن میگيرد: خلقت تو/ بینيازیام را میستاند / سراها را میسوزد / عشق را رها میکند. / جسم میبالد / نور میشکوفد.. (۹۲
بدينسان چه آن زمان که در لحظههای ناب عشق و شعر دَم میزند و چه بههنگامی که از سفرهای دشوار ذهنی و کشمکشهای زندگیاش بهمثابه يک انسان و يک زن آگاه میسرايد، شعر پرتو در خور توجه و سزاوار تحسين است. در اصل، شعر او بهآن چنان مرحلهای از بالندگی رسيده که همانند گنجی سر بسته و پنهان، از چشمان سادهنگر و اذهان آسانجوی مصون میماند. بیدليل نيست که انديشههای سهلانگار نمیتوانند با شعر پرتو همراهی کنند. نه اين که او خود را برتر از ديگران میشمارد يا نخوتی در ذات شعر اوست، حقيقت اين است که شعر پرتو با نيروی کاوش ذهنی و تخيلیاش از چنان سيّاليتی روايتی و تصويری مايه گرفته است که ديگر انديشههای معتاد به منطقهای بوطيقايی کهنه را دور از مدار جذب خود قرار میدهد. از آن روست که شعر او تبديل بهگنجی سر بسته امّا افسون کننده میشود که برای لمس و دريافتش بايد اندکی خطر کرد. برای آن که دريابنده چنين شعری بود، خواننده بايد دست کم نيمی از شجاعت شاعر را دارا باشد و بهياد بسپرد که پا بهقلمروی ناخودآگاه شاعر و اقليم ذهنيّت شفّاف او نهاده است: جامه از تنم بهدر کردند/ در حمامی که / گرم و خالی بود/ بافتههای گيسويم را / از هم گشودند، / آبشاری که ديگر بهخوابم نيامد. (۱۳) . پرتو خود چنان بیدريغ و بیپرواست که نه تنها بهاين گونه سفری ذهنی تن درمیدهد، بل از آن توشه شعری و يادگارهای روحی برمیدارد و از آن پس نيز بهعملی حتی بیباکتر دست میيازد: رهآوردهايش را با ديگران سهيم میشود، البتّه بهشرط آن که ديگران نيز برای بهدست آوردنشان حاضر باشند که کمی از رنج شاعر را بهجان خود ارزانی بدارند. بهترين نمونه اين گونه شعر او، و شايد پُر ظرفيّتترين شعر اين دفتر، شعر بلند «زمينم ديگر شد» میباشد که نام دفتر از آن برگرفته شده است. در مجموع، شعر پرتو گسترده و بخشنده و مهربان است و انگار برای هرکسی در خورِ خواست و خواهشاش، نويدی و هديهای دارد. در عين حال نيز شعری است که کم کم برّندهتر و موجزتر و متمرکزتر میشود؛ از آن چه غيرواقعی و مجرّد است، حذر خواهد کرد و «پرندگان»ی را که قصد «آموزش نبرد» دارند با نامهای مشخصشان خواهد خواند. اما در همين مقطع و هم اکنون، پرتو در بيشتر اشعار دفترش، «زمينم ديگر شد»، مجموعهای آفريده که میتواند سرمشقی باشد برای شاعران جوانتر و سرچشمه حظّی برای آنان که دوستداران واقعیِ شعر پويای امروزيند. *شمارههای درون کمانهها، شماره صفحات کتاب «زمينم ديگر شد» است. برگرفته از نشريه ادبی بررسی کتاب، سال چهارم، شماره ۱۶، لس آنجلس، زمستان
۱۳۷۲ ٌّ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر