عشق، پوشيده در سکوت
در سالِهشتمين، عشق، فرود آمد،
و طعمِ شور، غرقه در اندوهِ سالهای جدايی
تهِ گلويم را سوزاند.
مهر، طالع شد، و فاصله رسوا بود
وقتی که عشق، پوشيده در سکوت، برق میزد
و ما، زلال و بیگلايه بههم پيوستيم.
نوازشِ ابريشم، اتاق را پُر کرد.
روحِ کهکشانیی تو چرخش فلکی را بهسايهها بخشيد،
و باد،- بادِ برهنه-
هَشت خوابْجامه سپيدِ توری را با خود بُرد.
اما زمان، بيدارْخوابِ پچپچهای
دانا بود بر وَهم ِ باد، و خوابِ ناز که درهم ريخت،
با تقه نخستين، برقابِ پنجره تاريک،
از نيزههای نور.
آه... چرا عريانیِ ماه را پوشاندم؟
چرا صدای دلْتپشهايم را
ميان جابهجايیی ظروف و گلدانها پنهان کردم؟
چرا، چرا بهچارسویِ دقايق دخيل نبستم؟
باد میوزد.
تا هذيانهای بیشمار، راهِ خانهام را گم نکنند،
باد، همواره از يکجهت میوزد.
و ميان خاطره و اکنون، مويه میپيچد،
و دريغنامه من، هشت تقويم کهنه ديواری است
که انتظار را دوره میکند
و تو را درون ِ شعر من راه میبَرَد:
- ببين که بوسه بوی تو را دارد،
و هر کلام، ترا سجود میکند،
و از اشتياق ِ عشق، تو را گزندی نيست.
من
غرق
میشوم؛
دريای تو هنوز پيرامون من است.
عشق، پوشيده در سکوت
در سالِهشتمين، عشق، فرود آمد،
و طعمِ شور، غرقه در اندوهِ سالهای جدايی
تهِ گلويم را سوزاند.
مهر، طالع شد، و فاصله رسوا بود
وقتی که عشق، پوشيده در سکوت، برق میزد
و ما، زلال و بیگلايه بههم پيوستيم.
نوازشِ ابريشم، اتاق را پُر کرد.
روحِ کهکشانیی تو چرخش فلکی را بهسايهها بخشيد،
و باد،- بادِ برهنه-
هَشت خوابْجامه سپيدِ توری را با خود بُرد.
اما زمان، بيدارْخوابِ پچپچهای
دانا بود بر وَهم ِ باد، و خوابِ ناز که درهم ريخت،
با تقه نخستين، برقابِ پنجره تاريک،
از نيزههای نور.
آه... چرا عريانیِ ماه را پوشاندم؟
چرا صدای دلْتپشهايم را
ميان جابهجايیی ظروف و گلدانها پنهان کردم؟
چرا، چرا بهچارسویِ دقايق دخيل نبستم؟
باد میوزد.
تا هذيانهای بیشمار، راهِ خانهام را گم نکنند،
باد، همواره از يکجهت میوزد.
و ميان خاطره و اکنون، مويه میپيچد،
و دريغنامه من، هشت تقويم کهنه ديواری است
که انتظار را دوره میکند
و تو را درون ِ شعر من راه میبَرَد:
- ببين که بوسه بوی تو را دارد،
و هر کلام، ترا سجود میکند،
و از اشتياق ِ عشق، تو را گزندی نيست.
من
غرق
میشوم؛
دريای تو هنوز پيرامون من است.
برگرفته از مجموعه شعر سلسله بر دست، در برج اقبال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر